باسلام متفابل .
وبلاگ زيبائي داريد نتوانستم همه نوشته هارا بخوانم . باز هم سر خواهم زد
چه دانستم که اين سودا مرا زين سان کند مجنون
دلم را دوزخي سازد ، دو چشمم را کند جيحون
جه دانستم که سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو کشتي ام در اندازد ميان قلزم پر خون ( منظور درياي احمر )
زند موجي برآن کشتي که تخته تخته بشکافد
که هرتخته قرو ريزد زگردشهاي گوناگون
نهنگي هم بر آرد سر ، خورد آن آب دريارا
چنان درياي بي پايان ، شود بي آب چون هامون
از مولانا