عاقبت يک روز مي فهمي که بد تا کرده اي
بي جهت ساحل نشسته ، ترک دريا کرده اي
مي شماري موج ها را يک به يک هر روز و شب
اين شمردن هاي هر روزت چه معنا کرده اي
لذت امواج دريا ، گرچه گيرد راحتي
ليک با طوفان آن آرام پيدا کرده اي
ساحل دريا اگر زيباست ، دريا علت است
اين سبب را پس چرا اينگونه حاشا کرده اي
در پي ِ يک لحظه ارامش ، به ساحل آمدي
ترک آسايش براي روز فردا کرده اي
« ... » از درد و زيان اين سفر تلخي مکن
تو تجارت با دل اعماق دريا کرده اي